Sunday, July 01, 2007

گاهی از پس سینه تنهایی شهر،هذیان های سالخورده قلبی خاموش چنان زمزمه های زندانی خسته ای را نثار تاریکی شبهایش می کند که گویی تمام هیجان عالم درریزش قطره اشکی روشن به دل مرواریدی خفته خلاصه شده است.
و آغازی آنچنان که باید....

1 comment:

علی said...

و آغازی آنچنان که باید و شاید