Monday, March 06, 2006

گوش کن ....؟

چی می شنوی ....؟

جز نعره های مستانه ی عروسک هایی که غریو شادی سر داده اند در جشن اجازه ی زیستن!؟

وصدای لگد مال شدن عمیق ترین مفاهیم بشری زیر پای عابرینی که با لفاظی های شاعرانه خود از تنها دلایلشان برای زیستن سخن میگویند؟


!و تمنا های ملتمسانه آنها برای جاودانگی؟
!!در گردونه ی تکرار هر روزه حرف از تکرار زدن بزرگترین تکرار است


گاه با خودمی اندیشم

!کاش عزیزترین واژه ی بشری را با تکرارهای خودبه روزمرگی نیالوده بودم

Sunday, March 05, 2006




!علاقه من به واژه همیشه از فرط بیهودگی مضحک است.من به این واژه یک بستگی نامفهوم دارد
!میلرزم

.ومیشنوم آوایی را که ازدورها می آید

زمزمه ای مرگبار تنهاییم را میجوید
پرمی شود قلبم از یک صدای آشنا

پرده ای در حال افتادن است
سایه ها آرام آرام می میرند

!دیگر هیچ
....تیک تیک تیک
و تاریکی
!!ناگاه از جا میپرم وبه یاد می آورم که فراموش کرده ام همه رویاهایم را