Sunday, August 22, 2010

یه لحظه واستا!
الان میام دیگه!
فرار که نمیکنم، من پیش توام! فقط بذار یه کمی دلم پاک تر شه، آماده تر شه، قول مردونه میدم که زودی بیام!
خیلی جالبه پسر، هنوز سه سالم نگذشته، اما من هیچ کسیو از لابلای این کلمه ها نشناختم! اصلا یکی دیگه بودم! اشتباهی شدم! نمی دونم. اما خداییش خیلی عالی بود، باید کلی فکر می کردم که منظورم از این جمله چی بوده!

Saturday, December 27, 2008

دیلما دیلماست

اگه آدم حسابم کنی میشم یه عالمه آدم!
اگه آدم حسابم نکنی بازم میشم یه عالمه آدم، با یه عالمه سکوت، با یه عالمه کلبه ویران من!
"تا بهار دلنشین آمده سوی چمن، ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن!
تا که گلباران شود کلبه ویران من!"
بازم یه فصل نو دیگه از یه کتاب هزارون بار خونده
امروز صبح که از خواب بیدار شدم، نفهمیدم کیم، چون نخواستم که بدونم تا کی میشه به آسمون نگاه کرد واشک نریخت!
بسه این لفاظی های خوانمان سوز. نباید اینقدر جدی بود به افتادن یک برگ، به خواهش زندگی یه درخت. مثلا میخوام چی رو ثابت کنم به قاعده یک لبخند؟
من امروز صبح فهمیدم که باید نشست تا صبح، به بلندی یه انتظار و موند همونی که باید موند. بین رسوایی این بنده و تنهایی دل یکی رو انتخاب می کنی عشق شیرین من؟
کاش می شد همه حرفای دنیا رو از چشمای خواب زدت خوند و دم بر نیاورد، بانوی مهربان من.



Wednesday, October 03, 2007




Wednesday, August 08, 2007

باید گذشت؟

-میای بریم پارک؟
--میای بریم قدم بزنیم؟
--میای بریم فراموش کنیم؟
-چی رو؟
--میای بریم پارک؟
-می تونم نظرتو راجع به خودم بدونم؟
-گوشام داره باز میشه،درست مثه وقتی که از هواپیما پیاده میشم
-میتونم نظرتو راجع به خودم بدونم؟
--میای بریم پارک؟
آره عزیزم همش مثه یه کشیده آبداره دردشم مال یه لحظس،مگه اینکه بخوای یه لحظه رو انقد کشش بدی که از درد یه کشیده بمیری!
-پس باهام حرف بزن لااقل
--حتی اونقد عاشق نبودی که از عشقم خوابت نبره
-می خوام تو بیداری یه کاری بکنم واست که تو خوابم نمی تونستی ببیینی
-میخوام ترکت کنم
--وقتی که خوابت نبرد فقط یه کم آروم باش،زود جای کشیده خوب میشه
-میای فراموش کنیم؟
-همش باید خودتو خالی کنی،
-از علی،از مهدی،از اراهیم،از محمد،از،از عیسی،از....از حنیف،نمیدونم از چی باید پرش کرد؟
-آی فراموشی.............................
-یعنی نمیشد یه بارم بهم بگی سیگارتو ترک کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
--نباید به اون مغز پوکت فشار بیاری باید فقط فراموش کنی
-دنبال هرچی که هستیم،فراموش نکنیم ما کلماتی هستیم که باید توجملات معنا پیدا کنیم،حتی اگه مثه من دشنامی بیش نباشیم
-می خوام بزرگترین لطفو بهت بکنم،می خوام ترکت کنم،مگه اینکه دوست داشته باشی باهام حرف بزنی،یا برام حرف بزنی
-اونوفت یه گوش میشم اندازه تموم دنیا،تا آرومترین نجواهای لطیف شبونتو بشنوم،وبعد همه صداهارو با خودم دفن کنم!
آی که چقد دلم واسه مامانم تنگ شده!!
خدا نگهدارت!

Sunday, July 01, 2007

گاهی از پس سینه تنهایی شهر،هذیان های سالخورده قلبی خاموش چنان زمزمه های زندانی خسته ای را نثار تاریکی شبهایش می کند که گویی تمام هیجان عالم درریزش قطره اشکی روشن به دل مرواریدی خفته خلاصه شده است.
و آغازی آنچنان که باید....

Saturday, April 14, 2007


پسر روشن مهتاب ساعتش را با تمام ساعتهای دنیا تنظیم کرد و بعد.......

مرد

بی آنکه بلند ترین سکانس تاریخ سینما را دیده باشد!

Saturday, March 31, 2007

به همين سادگي....

وقتي بين اشتياق موندن و ديدن تو جايي كه عطر نگاهش تمام ديواراي بسته اطرافتو پركرده و اينقدر خوار و ذليل شدي كه اوني كه دوست داري از فرط بي تفاوتي خودشو به خواب زده كه نبينيش و رفتن و تو پرسه هاي تكراري بي تعلقي سيگار كشيدن بتوني يكيو انتخاب كني
خيلي حيفه كه تو بتوني يه پست از رو صندليي كه اون هزاران بار روش نشسته publishكني و اين كارو نكني!
بگير اينم من و.......
goodbye…..my little spring