Saturday, December 27, 2008

دیلما دیلماست

اگه آدم حسابم کنی میشم یه عالمه آدم!
اگه آدم حسابم نکنی بازم میشم یه عالمه آدم، با یه عالمه سکوت، با یه عالمه کلبه ویران من!
"تا بهار دلنشین آمده سوی چمن، ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن!
تا که گلباران شود کلبه ویران من!"
بازم یه فصل نو دیگه از یه کتاب هزارون بار خونده
امروز صبح که از خواب بیدار شدم، نفهمیدم کیم، چون نخواستم که بدونم تا کی میشه به آسمون نگاه کرد واشک نریخت!
بسه این لفاظی های خوانمان سوز. نباید اینقدر جدی بود به افتادن یک برگ، به خواهش زندگی یه درخت. مثلا میخوام چی رو ثابت کنم به قاعده یک لبخند؟
من امروز صبح فهمیدم که باید نشست تا صبح، به بلندی یه انتظار و موند همونی که باید موند. بین رسوایی این بنده و تنهایی دل یکی رو انتخاب می کنی عشق شیرین من؟
کاش می شد همه حرفای دنیا رو از چشمای خواب زدت خوند و دم بر نیاورد، بانوی مهربان من.



No comments: