Monday, October 30, 2006

ترس

مدتیه که وقتی سر سفره شام می شینم خودمو خواهرم و پدرم رو به شکل کفتار میبینم، شایدم چیزی شبیه لاشخور که قطعه قطعه بدن مادربیماری رو که سپیده صبحو با تلاش خستگی ناپذیرواسه شادی و راحتی بچه هاش به سیاهی شب میدوزه با ولعی وصف ناشدنی می بلعیم!!
تازگی ها من از جیزای جدیدی می ترسم،من از درس خوندن میترسم،از تاریکی می ترسم،من از اشتیاق وافر به هر چیزی میترسم،
از هر چه که ترین داره میترسم!!
از بهترین،از پاک ترین،
از مذهب همیشه ترس داشتم،اصلا ازصرف کردن ذهب تو دبیرستان به خاطر هم ریشگیش با مذهب میترسیدم،ازاینکه یه راه واسه حل مساله ای وجود داشته باشه همیشه متنفر بودم!تازگی اما من از شام خوردن هم میترسم،از انقیاد زن به خاطر عشق به فرزند ، من از عشق به مادرم میترسم!!
نمیدنم چرا از اون لحظه ای که شروع کردم به تایپ کردن تو گوشم زمزمه دوست فقیدی میپیچه که داره میگه من میترسم پس هستم!!من از زمزمه ی حسین پناهی هم میترسم!!
از تمام شناسه های (م) میترسم!!آخ مادر!!مادر!!نمیدونم شام دیشب رو چه طور هضم کردم که اینگونه از هذیان های خود در هراسم!!

No comments: