Tuesday, December 26, 2006

خاطره، بازم تمرین با هم بودن ها
کم کم داره دیر میشه
وچقدر دوره لحظه های با هم شنیدن؟
به مردی که اونجا نشسته نگاه کن ،زیر لب چی رو داره زمزمه می کنه اونوقت من هنوز در نوشته هام "من" موندم!شایدم من موندم و نوشته هام!
گمونم تب داری!
شاید پیر مردی که از خوندن قرآن توی این هوای سرد اونم تو این ایستگاه متروزندگیشومیگذرونه بیشتر از همه ما قدر واژه ها رو میدونه،چون با تک تکشون شکم بچه هاشو سیر میکنه!تصورشو بکن بچه هاش لغتهای قرآنو لای نون میپیچند و یکی یکی از حلقومشون پایین میدن.

No comments: