Tuesday, January 09, 2007

سادگی خلوت شب در پیچ و خم ادراکی نامفهوم
و لمس پایان سکوت گس تو در رویای یک شب سرد زمستانی*


باید امروز روز نویی باشد با حرف های کهنه
از جنس خالص تنهایی
و آوار سنگین کلام است که بر سر زمان میریزد
چه ساکت در گذر است دشنه زهرآلود ثانیه ها بر گرده خیالات من

و چه بی معناست تازگی، عطر شب گریه های عاشقانه ام ،مصنوعی ،بی واژه،
و گاهی حتی
نامریی،نا پیدا

پیش از این طعم تلخ خیال را تنها خود میچشیدم، امشب اما درمانده ام از اصرار کلام بر عریان کردن شومی این حادثه!!
غریق درمانده ای که جز فریادهای خاطره انگیز هیچ سوغاتی برای لحظات نامده به ارمغان نمیبرد،بیچاره خاطره...
اما....
من هیچگاه از لحظات همنفسی با تو رایحه اشتیاق بوسیدن پندار را استشمام نکردم
همیشه، هر جا، هر لحظه، در هر واژه ،تنها، صداقت تو را ستودم!
گرچه معصومیت نگاهت مرا به آشتی تلخ حقیقت مهمان نکرد، اما وسعت پرواژه سکوتت همواره تفسیر دیگری داشت از فریب این عشق کودکانه!

آری
از امشب "هرگز"، تنها تو را به یادم میاورد ،آنهم برای همیشه
باید امشب بروم
امشب تمام لحظه ها برای رفتن است!

*فقط نفهمیدم پیرمرد از کجا شونه لرزون خستشو به من قرض داد که با اشکهام خیسش کنم،پیرمرد بینوا!حتما تا حالا یخ زده

No comments: