Tuesday, January 16, 2007


وفتی به صورت کوچیک و معصومش ذل میزنم و اون با آرامش سنگینی نگاه مغرورمو پاسخ میده،از ته تهای قلبم،یه صدایی می شنوم،یه صدای آشنا!
وتازه اونوقته که میفهمم چی تو دل واموندم مثل دیگی که زیرشو تا ته زیاد کردن،قل قل می کنه.مثل آش نذری خونه پدر بزرگ ، وقتی که از دیشب پاش واستادی تا ته نگیره!
میدونی چیه با وفا؟
از تو چه پنهون همیشه دوست داشتم که اونی که داره همش میزنه خوابش ببره تا همه آش ته دیگ شه!اون وقت من همه اون ته دیگا رو تا سال بعد تنهایی بخورم!
از صدای قلقلش حالم به هم میخورد!میترسیدم !چندشم میشد!دلم هری میرخت پایین .این روزا با هر کی حرف زدم،
نه!
این روزا حرفای هر کیو شنیدم،
بهم گفت که چقد آروم شده،
بهم گفت تو شنونده خوبی هستی .اما همیشه می شنوم که همون آدم،پشت سرم گفته این پسره همه ی شکستاش واسه اینه که زیادی استرس داره!آخر نفهمیدم استرس دارم و باعث استرس می شم یا آرام بخشم!شایدم فقط گوشام .....(بقیشو خودت هر طور دوست داری حدس بزن!!)
هر کاریش میکنم بازم داره قلقل میکنه!هر چقد که زیرشو زیاد میکنم که ته دیگ شه بازم فقط قلقلش زیاد میشه!گویا دردودل کردنای تو هم آرومم نمی کنه.اصلا یه چیزی میگم که ممکنه فقط خودم قبولش داشته باشم.آدما از اینکه میبینن واسه یه بیچاره تر از خودشون دارن درد و دل میکنن کلی آرامش می گیرند!
پس بگو دلیل آرامش زاید الوصفت از این مصاحبت چی بود!


شایدم واسه اینه که من تو رو یاد کودک اول پست میندازم!
این چشمهای تو هم با ما چه ها که نکرد!


No comments: